هر جارو که نگاه میکنم، یهو میبینم دارم به تو فکر میکنم. حتی موقعی که شیر آب رو باز میکنم و از کنار شیر یه جریان صاف آب وجود داره، دیدنش منو به یاد تو میندازه. یاد آبشار میفتم. و یاد اینکه تو آبشار و کوهنوردی و این چیزای هیجانانگیز رو دوست داری. غذا که درست میکنم، نگاهم که به پیاز توی ماهیتابه میفته یاد اون روزی میفتم که از غذام تعریف کردی. صرفا گفتی «چقدر هیجانانگیز». و شنیدن همین یه جمله هم برای من خیلی هیجانانگیز بود چون تو خیلی حرف نمیزنی و .
خلاصه. همش به فکر تو ام و نمیذاری کاری کنم. میرم حموم و توی آینه به چهرهام نگاه میکنم، ناخودآگاه دلم میخواد وقتی سنمون بالاتر رفت پوستم زیبا باشه تا وقتی کنار تو میایستم یا باهات روبرو میشم از لیست آدمایی که بهت میان حذف نشده باشم. البته چنین لیستی وجود ندارهها. ولی خب. تو خیلی زیبایی و من بین دخترها خیلی زیبا نیستم و این باعث میشه دلم بخواد مثل تو زیبا باشم و مثل تو خوشهیکل باشم و اهل کوهنوردی و ورزش باشم و پوست خوب و زیبایی داشته باشم.
دلم میخواد بدونم که در این لحظه تو هم داری خاطراتمون رو مرور میکنی. پففففف. چه خاطراتی آخه؟ :-/ اون سنگایی که بهم دادی. اینکه بهم گفتی میخواستی گل بخری برام. اینکه توی خونتون Ellen Degeneres رو سرچ کردی و این حس رو بهم داد که بهم اهمیت میدی. اینکه راجع به موهایی که فر کرده بودم حرف زدی و گفتی: «پس موهاتو رفتی فر کردی» اینکه بهم گفتی ایول بهم که چنین دفتر خاطراتی دارم. اینکه عکسی که سالها پیش برات کشیدم رو گذاشتی. اینکه باهام اومدی بیرون. اینکه باهام اومدی بدویم اینکه اون حرفارو بهم زدی اینکه گفتی که Y بهت گفت داری میذاری دخترعمهات با یه غریبه و تو بیغیرتی و
همه اینا یعنی دوستم داشتی نه؟
با اینکه الان مدتیه که باهام حرف نزدی و بعد از این که سفر قشم کنسل شد و انگار سر مهریه با همسر آیندهات به توافق نرسیدین فقط چند تا پیام بهم دادی. یکیش اون ویدئوی ه بود و اون یکیهاش چند تا ساعت متقارن که یکیش حتی متقارن هم نبود.
دلم برای حرف زدن باهات تنگ شده :-گریه
دلم میخواد این کارتو به دل نگیرم. ولی نمی شه. راستش شایدم میشه. اگه یکی دیگه بودی الان از دستت عصبانی بودم ولی حالا تویی. تویی که میدونستی کارمون اشتباهه. تویی که بهم اون آهنگ رو دادی. تویی که
توووو
تووو
دلم برات تنگ شده.
درباره این سایت