فقط در همین حد بدون که دیشب همان شب مهتابی تاریک خلوت کنار رودخانه خروشان و نسیمی بود که میگفتم.
بدون اینکه برنامهبریزم برای چنین فضایی، اون شرایط به وجود آمد.
چند تا کلید واژه میگم برای گفتن حرفم. شاید بعدا بیام تکمیلش کنم
موتور سواری
یاد گرفتن موتور سواری
خلوت، رودخونه، صدای زیبای آب و نور خیلی کم توی تاریکی شب که مثل نور مهتاب بود.
چشمایی که برق میزدند.
خجالتی که در عمق صدا و حرکاتش میدیدم
بو کردن لباسهای جامانده من. عطر تنم رو از کجا میشناسی؟
او: (طعم در آغوشگرفتنت زیر زبونم مونده)
وسوسه در آغوش کشیدن از پشت. گرفتن پهلو و کمر، گرفتن بازو، زمزمه sweet nothing در گوش.
باد روسری را میزد و چند لحظهای موهایم در باد پریشان شد.
قرار شد سوالای سخت نپرسیم. نه کی قرار شد؟ خب نپرسیم (همراه با قورت دادن آب دهان و آهی در نگاه که همان نگاهیست که باعث میشود فکر کنم وقتش است که در اوج التماس بدنها برای در آغوش گرفتن، او را ببوسم)
یک رنگارنگ که خورده نشد
دیگه اون دختر غدی که بودی نیستی.
زمان کوتاه با هم بودن.
قرار بی تماس. هیچ لمسی نبود. جز تک و توک لحظههایی که روی دستانداز میرفتیم و مجبور میشدم کمرش رو بگیرم. همان لحظه هایی که سفیدی پشت گردن و فکر زمزمه عشق در گوشهایش مرا به فکر فرو میبرد.
لحظهای که میخواست چیزی از جیبش بردارد و دستش به زانویم کشیده شد.
برق چشمهایت یادم نخواهد رفت
درباره این سایت